در دل، تمام دردام
با من ترسها بیانتهان
همه خار به پاهامن
در دستام زخمها نمایانند
چرا زخمه به قلبم میزنی پس
اشک به چشمانم میکنی از خشم
مگر ندیدی من تنهام؟
پشت این حرفها، احمق ترین پسرک دنیام
از تمام غروبهای لبخندهام
از اون حس غمگین تو چشمام
نشون به اون سقوطایی که کردم
اینکه واسه خندهی هرکی، دست و پامو من گم کردم
ندیدی تو؟
تویی که توی بوسه ی لبهات،
بین گرمی دستات،
هردفعه نگام میکردی،
یا به یه بهانه صدام میکردی،
میخواستی بگی دوستم داری،
بگی هیچوقت تنهام نمیذاری…
ندیدی تو؟ که من تنهام؟
نپرسیدی از خودت تو، که منِ کوچیک،
چرا اینقدر توی دلم ترک دارم؟ نخواستی ببینی؟ دوست نداشتی دیگه ببینی؟
من شدم کابوس شبهات؟ یا فقط یه بهانه که شبا با صدای زنگش بپری ازخواب؟
من واست بودم فقط یه اهنگ؟ دوست داشتی ولی اینقدر پخش شد گوشات میزنه زنگ.
نمیدونم دیگه باید داد بزنم چی.…
ولی از من نمونده هیچی…
جز چندتا اشک گوشهی گونم …
که پاکش کنم با اینور شونم …
زندگی خیلی کوتاهه، یهو تورو قال میذاره …
تا به خودت میای میبینی شدی سی…
اما اندازهی ۵ سالم خوشحال نیستی!
بکن گریه بکن گریه
به خودت بگو اینا همش خیره…
هیچ کس در اتاق نیست
نور شمعها بر رزهای عریان بازتاب میکنند
تو آن گوشه ایستادهای
تمام زندگیم دنبال چند خط شعری در وصف تو بودهام،
برای همه عشقهایم شعرِ چرک خط زده ام،
برای باد، برای اب، برای سازم، برای همسفر زندگیام،
اما هیچ وقت نتوانستهام شعر تورا که تمام هستی مرا پر کرده است ، از گلوی قلم به سفید کاغذ بکشانم
تو آن گوشه ایستادهای،
وقتی مدرسه رفتم، شنا کردم، روی سازم کوبیدم،
الان زانو زده ام، جلوی دختری که قرار است عروس تو باشد، زانو زدهام روی تمام عشقهایی که تو مرا آموختهای، تمام نوازش هایی که به خورد جانمدادهای،
تو
تو
تو همیشه آن گوشه ایستادهای، و من در تمامی هستیام جز در پناه امن تو زندگی بلد نیستم،
نمیدانم چگونه تورا بنویسم، از زیباییت، از گرمی آغوشت، از پلههایی که برایم بودهای، از بالهایی که برای بلند پروازی ام بودهای،
چگونه باید نوشت؟
که باور کن هرچه نوشتم باطل بود و درست نبود و همه را همیشه خط زدهام،
تو در رقصهای قلم نمیگنجی مادرم،
تو را با قلم رقصهای باد بر بی انتها برگهی دریاها شاید بتوان نوشت … که من از ان ناتوانم
تو آن گوشه ایستادهای و من از ان وجودی که تو در من دمیدهای جسارت به خود دادهام تا زانو بزنم، و اینها همه تو ای، در من .
تورا بی انتها دوست دارم
امیر
همش درد
همش درد
همش دردهای ساده
در دست من یک اسکناس است. به زحمت اسکناس را به دست اورده ایم. تو میبینی میخندی. تو خوشحالی. یک ماه تمام برای یک ورق اسکناس. خوشحالی تو از من نیست اما خوشحالی. با من خوشحالی. من از خوشحالی تو خوشحالم. پس برای هم ارامشیم.
برای تو میرقصم. میخندی، از خندهی تو میخندم. من دلقک. آرامی
از صبح تا شب خسته میشوم. کار میکنم. تو میبینی. خرسندی.
برای تو لیوانی اورده ام. لیونی ترک دار. این منم لیوانی شکسته که تورا هرگز سیراب نخواهد کرد. اما خوشحالی
برایم تکه شکلات خریدهای سرتاسر ذوقم. خوشحالم. خوشحالی. ارامشی هست.
زندگی ثانیه هایش را پس میگیرد. پس حساب حساب است و این ها همه واقعیی.
تو غم داری، از فردا میترسی، بوسی به گونه هایت میخندی. ارامی.
اینها را دور بریز. به افکار خودت برگرد.
آنجا من کیستم. چقدر زشت مینویسم. چقدر زشت نوشته شده ام.
من، این منِ درد لحظه هایت. در ازل افکار تو کیستم؟ بت دیر شکستهای که نبودم؟
نمیخوای با من حرف بزنی؟ الوووو الوووو
نمیخوای با من حرف بزنی؟
این منم در افکار تو. کسی که نمی خواهد با تو حرف بزند. کسی که برای هم آرامشی نبوده اید. کسی که … آخ دلم … نخواستی پیشش باشی … حتی نه فقط برای یکبار …
بیشتر لحظه هایی بوده که نخواستی پیشش باشی … برایم مهم نیست مرده یا زنده… نخواستی پیشش باشی…
لحظه هایی شکر کردی که عهد زندگی با او نبستی …
هرگز برایت ارامش نبوده
هرگز برایت ارامش نبوده
برای تو کیستم.
من لیوانی شکسته، که هرماه فکر جداگانه در سر دارد. ندیدی که همش سر تو دارد؟ ندیدی هرکاری کرد در سینه اش بودی؟ درد تو داشت. ندیدی هرچقدر اویز ننگ بر او میزند برای تو میکند. با گوشت تنش میکند
لحظه های سنگین عزیز
درد ها
این دروغ نیست
این دروغ نیست
این دروغ نیست
دردهای ساده، دردهایی با بهانه هایی ساده
مسخره
تورا نمیبخشم
خودم را نمیبخشم
من
این تنم
دست هایم
چشم هایم
مرا نمیبخشند
تورا نمیبخشند…
میدانم
درباره این سایت