هیچ کس در اتاق نیست
نور شمعها بر رزهای عریان بازتاب میکنند
تو آن گوشه ایستادهای
تمام زندگیم دنبال چند خط شعری در وصف تو بودهام،
برای همه عشقهایم شعرِ چرک خط زده ام،
برای باد، برای اب، برای سازم، برای همسفر زندگیام،
اما هیچ وقت نتوانستهام شعر تورا که تمام هستی مرا پر کرده است ، از گلوی قلم به سفید کاغذ بکشانم
تو آن گوشه ایستادهای،
وقتی مدرسه رفتم، شنا کردم، روی سازم کوبیدم،
الان زانو زده ام، جلوی دختری که قرار است عروس تو باشد، زانو زدهام روی تمام عشقهایی که تو مرا آموختهای، تمام نوازش هایی که به خورد جانمدادهای،
تو
تو
تو همیشه آن گوشه ایستادهای، و من در تمامی هستیام جز در پناه امن تو زندگی بلد نیستم،
نمیدانم چگونه تورا بنویسم، از زیباییت، از گرمی آغوشت، از پلههایی که برایم بودهای، از بالهایی که برای بلند پروازی ام بودهای،
چگونه باید نوشت؟
که باور کن هرچه نوشتم باطل بود و درست نبود و همه را همیشه خط زدهام،
تو در رقصهای قلم نمیگنجی مادرم،
تو را با قلم رقصهای باد بر بی انتها برگهی دریاها شاید بتوان نوشت … که من از ان ناتوانم
تو آن گوشه ایستادهای و من از ان وجودی که تو در من دمیدهای جسارت به خود دادهام تا زانو بزنم، و اینها همه تو ای، در من .
تورا بی انتها دوست دارم
امیر
گوشه ,ایستادهای ,ان ,تو ,که من از ان ناتوانم تو آن گوشه ایستادهای و من از ان وجودی که تو در من دمیدهای جسارت به خود دادهام تا زانو بزنم، و اینها همه تو ای، در من , تورا بی انتها دوست دارم امیر ,ان گوشه ,گوشه ایستادهای ,تو ان , تورا بی انتها دوست دارم امیر تو ,که من از ان ناتوانم تو آن گوشه ایستادهای و من از ان وجودی که تو در من دمیدهای جسارت به خود دادهام تا زانو بزنم، و اینها همه تو ای، در من تورا بی انتها دوست دارم امیر
درباره این سایت